يادبود
قاصدك
قاصدک هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری، نه ز دیار و دیاری، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که ترا منتظرند
قاصدک در دل من، همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ،
با دلم می گوید،
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک هان، ولی
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی کجا رفتی آی،
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم
اندک شرری هست هنوز؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
(ماث)